آیا بدن مطهر امامان معصوم علیهم السلام به آسمان عروج می کند؟
مقدمه:
این شبهه از روایت زیر گرفته شده است.که اگر بعد از شهادت امامان معصوم بدن مطهر آنها به آسمان می رود ، و قبر خالی است پس چرا ما به زیارت آتها می رویم ،
اینکه ما از راه های دور به عراق و سوریه برای زیارت می رویم یا به مشهد می رویم آیا فقط با یک قبر خالی روبرو هستیم؟ آیا عقلا این با عقل سازگار است که به زیارت قبر خالی می رویم؟
عنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ : مَا مِنْ نَبِیٍّ وَلَا وَصِیِّ نَبِیٍّ یَبْقَى فِی الْأَرْضِ أَکْثَرَ مِنْ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ حَتَّى تُرْفَعَ رُوحُهُ وَعَظْمُهُ وَلَحْمُهُ إِلَى السَّمَاءِ..
زیاد بن ابوالحلال از امام صادق نقل میکند که فرمود : هیچیک از انبیا و امامها، بیش از سهروز در زمین [قبر خود] باقی نمیمانند؛ بلکه روح و گوشت و استخوان آنها تماماً به آسمان بُرده میشود ( کافی، شیخ کلینی ٥٦٧/٤ )
در این مطلب به این سوال پاسخمی دهیم که : آیا واقعا یدن مطهر امامان علیهم السلام به آسمان برده می شود ؟ اگر قبرشان خالی است پس چرا زیارت میرویم؟
با این حساب دیگر چه فرقی دارد که به کربلا و مشهد برویم یا پشتبام منزل خودمان؟
پاسخ شیخ حر عاملی به سوال قوق:
شیخ حر عاملی در مورد روایاتی که می گوید بدن مطهر امامان علیهم السلام پس از مرگ ظاهری به آسمان برده می شود، پاسخی دارد که مشروح این پاسخ را اینطور می فرمایند :
الذی یظهر من الأحادیث الکثیرة جدا أن أبدانهم ترد إلى الأرض کما فی حدیث وفاة الرضا (علیه السلام) و حدیث استسقاء الیهود بعظم نبی و هما فی عیون الأخبار، و حدیث الاشراف على قبر رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله) فی أصول الکافی، و حدیث نقل عظام یوسف من مصر إلى الشام، و حدیث نبش المتوکل قبر الحسین (علیه السلام) فی أمالی الشیخ الطوسیّ، و أحادیث الرجعة تتضمن أنهم یخرجون من قبورهم ینفضون التراب عن رءوسهم، و کذا أحادیث القیامة، و ما یأتی من زیارة آدم و نوح و غیر ذلک من الأحادیث و الزیارات، و لعلّ عدم الاخبار هنا بالعود لحکمة أخرى کدفع احتمال نبش أعدائهم لقبورهم "
آنچه از احادیث بسیار برمیآید این است که اجساد آنها به آسمانها می رود و دو باره به زمین برمی گردد.
به طور خلاصه هفت دلیل روایی در بیان شیخ حر عاملی که جسد مطهر امامان در قبرشان وجود دارد. که به شرح زیر است.
1.چنانکه در حدیث وفات الرضا (علیهالسلام)
2. حدیث یهودیان در طلب باران از عظمت پیامبری
3.حدیث نظارت بر قبر رسول خدا (صلى الله علیه و آله)
4. حدیث حمل استخوان یوسف از مصر به شام.
5.حدیث نبش قبر الحسین علیه السلام
6.احادیث رجعت که از قبر بیرون می آیند
7.نیز احادیث قیامت و آنچه از زیارت آدم می آید و و دیگر احادیث..
8- شاید فقدان اطلاعات ما از معنای حدیث امام صادق (ع) در مورد عروج روح امامان به آسمان به حکمت و فلسفه دیگری اشاره دارد، که از ما مخفی است. مانند جلوگیری از احتمال کندن قبرهای امامان توسط دشمنان. [1]
دلایل وجود بدن مطهر امامان معصوم علیهم السلام در قبرشان
حال به به تفضیل هر کدام از روایات فوق را اشاره می کنیم. تا ثابت شود که که بدن مطهر حجت های الهی در محل مدفنشان قرار دارد .مطمئنا روایات و ادله های ی دیگری در این موضوع وجود دارد که از در این مختصر نمی گنجد.
1-برگشت جسد مطهر امام رضا علیه السلام به زمین
در حدیث مربوط به شهادت امام رضا علیه السلام آمده است که بدن مطهر حضرت پس از آنکه توسط امام جواد علیه السلام غسل داده شد , با تابوت به آسمان رفت و مجددا برای دفن به زمین بازگشت :
شیخ صدوق روایتی درباره معجزه امام جواد علیه السلام که مربوط به بعد از شهادت امام رضا علیه السلام میباشد، چنین نقل کرده است:
حدثنا محمد بن علی ماجیلویه و محمد بن موسى المتوکل و أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی و أحمد بن إبراهیم بن هاشم و الحسین بن إبراهیم بن تاتانه و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المؤدب و علی بن عبد الله الوراق رضی الله عنهم قالوا حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن أبی الصلت الهروی قال: بینا أنا واقف بین یدی أبی الحسن علی بن موسى الرضا … واقفا فی صحن الدار مهموما محزونا فبینما أنا کذلک إذ دخل علی شاب حسن الوجه قطط الشعر أشبه الناس بالرضا علیه السلام فبادرت إلیه فقلت له من أین دخلت و الباب مغلق فقال الذی جاء بی من المدینه فی هذا الوقت هو الذی أدخلنی الدار و الباب مغلق فقلت له و من أنت فقال لی أنا حجه الله علیک یا أبا الصلت أنا محمد بن علی ثم مضى نحو أبیه ع فدخل و أمرنی بالدخول معه فلما نظر إلیه الرضا علیه السلام وثب إلیه فعانقه و ضمه إلى صدره و قبل ما بین عینیه ثم سحبه سحبا إلى فراشه و أکب علیه محمد بن علی ع یقبله و یساره بشیء لم أفهمه … و مضى الرضا ع فقال أبو جعفر علیه السلام قم یا أبا الصلت ایتنی بالمغتسل و الماء من الخزانه فقلت ما فی الخزانه مغتسل و لا ماء و قال لی ایته إلى ما آمرک به فدخلت الخزانه فإذا فیها مغتسل و ماء فأخرجته و شمرت ثیابی لأغسله فقال لی تنح یا أبا الصلت فإن لی من یعیننی غیرک فغسله ثم قال لی ادخل الخزانه فأخرج إلی السفط الذی فیه کفنه و حنوطه فدخلت فإذا أنا بسفط لم أره فی تلک الخزانه قط فحملته إلیه فکفنه و صلى علیه ثم قال لی ایتنی بالتابوت فقلت أمضی إلى النجار حتى یصلح التابوت قال قم فإن فی الخزانه تابوتا فدخلت الخزانه فوجدت تابوتا لم أره قط فأتیته به فأخذ الرضا ع بعد ما صلى علیه فوضعه فی التابوت و صف قدمیه و صلى رکعتین لم یفرغ منهما حتى علا التابوت و انشق السقف فخرج منه التابوت و مضى فقلت یا ابن رسول الله الساعه یجیئنا المأمون و یطالبنا بالرضا ع فما نصنع فقال لی اسکت فإنه سیعود یا أبا الصلت ما من نبی یموت بالمشرق و یموت وصیه بالمغرب إلا جمع الله بین أرواحهما و أجسادهما و ما أتم الحدیث حتى انشق السقف و نزل التابوت فقام ع فاستخرج الرضا ع من التابوت و وضعه على فراشه کأنه لم یغسل و لم یکفن ثم قال لی یا أبا الصلت قم فافتح الباب للمأمون ففتحت الباب فإذا المأمون و الغلمان بالباب فدخل باکیا حزینا قد شق جیبه و لطم رأسه و هو یقول یا سیداه فجعت بک یا سیدی ثم دخل فجلس عند رأسه و قال خذوا فی تجهیزه فأمر بحفر القبر فحفرت الموضع فظهر کل شیء على ما وصفه الرضا علیه السلام فقال له بعض جلسائه ألست تزعم أنه إمام فقال بلى لا یکون الإمام إلا مقدم الناس فأمر أن یحفر له فی القبله فقلت له أمرنی أن یحفر له سبع مراقی و أن أشق له ضریحه فقال انتهوا إلى ما یأمر به أبو الصلت سوى الضریح و لکن یحفر له و یلحد فلما رأى ما ظهر له من النداوه و الحیتان و غیر ذلک قال المأمون لم یزل الرضا ع یرینا عجائبه فی حیاته حتى أراناها بعد وفاته أیضا فقال له وزیر کان معه أ تدری ما أخبرک به الرضا ع قال لا قال إنه قد أخبرک أن ملککم یا بنی العباس مع کثرتکم و طول مدتکم مثل هذه الحیتان حتى إذا فنیت آجالکم و انقطعت آثارکم و ذهبت دولتکم سلط الله تعالى علیکم رجلا منا فأفناکم عن آخرکم قال له صدقت ثم قال لی یا أبا الصلت علمنی الکلام الذی تکلمت به قلت و الله لقد نسیت الکلام من ساعتی و قد کنت صدقت فأمر بحبسی و دفن الرضا علیه السلام فحبست سنه فضاق علی الحبس و سهرت اللیله و دعوت الله تبارک و تعالى بدعاء ذکرت فیه محمدا و آل محمد ص و سألت الله بحقهم أن یفرج عنی فما استتم دعائی حتى دخل علی أبو جعفر محمد بن علی ع فقال لی یا أبا الصلت ضاق صدرک فقلت إی و الله قال قم فأخرجنی ثم ضرب یده إلى القیود التی کانت علی ففکها و أخذ بیدی و أخرجنی من الدار و الحرسه و الغلمان یروننی فلم یستطیعوا أن یکلمونی و خرجت من باب الدار ثم قال لی امض فی ودائع الله فإنک لن تصل إلیه و لا یصل إلیک أبدا فقال أبو الصلت فلم ألتق المأمون إلى هذا الوقت
محمد بن على ماجیلویه با شش تن دیگر از علمای برزرگ که نامشان در متن ذکر شده است، از ابو الصلت روایت کردهاند که گفت:
من در حضور امام رضا علیه السلام بودم…. من اندکى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگین ( بعد از مسمومیت امام رضا ع) ایستاده بودم که در آن حال چشمم به جوانى خوشرو با موهای مجعد [فر]،افتاد که داخل خانه شد و بسیار به حضرت رضا علیه السلام شبیه بود،
من پیش رفتم و پرسیدم درب ها بسته بود شما از کجا وارد شدید؟ گفت: آنکه من را از مدینه در این وقت به اینجا آورد همان من را از در بسته وارد خانه نمود، پرسیدم شما چه کسی هستید؟
گفت: من حجت خدا بر تو هستم اى ابا صلت، من محمد بن على میباشم، سپس بسوى پدرش رفت و وارد اطاق شد و به من فرمود به همراه وی وارد اطاق شوم چون دیده پدرش امام رضا علیه السلام بر او افتاد یک مرتبه از جا بلند شد و او را در بغل گرفت و دست در گردن او کرد و میان دو چشمش را بوسید و او را بر روی جای خود و در کنار خودش قرار داد [امام رضا علیه السلام در بستر افتاده بودند]
و محمد بن على پدر را میبوسید و آهسته به او چیزى گفت که من نفهمیدم … حضرت از دنیا رفت، و امام جواد علیه السلام به من گفت:
اى ابا صلت برخیز از آن پستو و انبار تختهاى که میت را بر آن میشویند حاضر کن و آب براى غسل بیاور، عرض کردم، در انبار و پستو تخته غسل و آب نیست، ولى حضرت فرمود:
آنچه به تو امر کردم انجام بده، من داخل انبار شدم و دیدم هر دو آماده است، بیرون آوردم و دامن قبا بر کمر بستم و پاى برهنه نمودم که آن جناب را غسل دهم، حضرت فرمود:
اى ابا صلت کنار رو که غیر از تو کسى با من است که من را در تجهیز یارى مىکند، و امام را غسل داده، و به من فرمود: به پستو رو و جامهدانى که در آن کفن و حنوط است بیاور، من رفتم بقچهاى دیدم که هرگز آن را ندیده بودم، آن را برگرفته نزد حضرت آوردم، ایشان را کفن نمود و بر او نماز گذارد، سپس فرمود:
آن تابوت را بیاور، عرض کردم نزد نجارى روم و از او بخواهم تابوتى بسازد؟ فرمود: نه، برخیز و برو در خزانه و انبار تابوتى هست، من به انبار رفته تابوتى یافتم که تاکنون در آنجا آن را ندیده بودم، آن را نزد حضرتش آوردم،
او جنازه حضرت رضا علیه السلام را برداشته در آن تابوت نهاد و دو پایش را در کنار یک دیگر نهاد و دو رکعت نماز خواند که هنوز تمام نشده بود.
که سقف خانه شکافت و جنازه از آن شکاف سقف خارج شد و بیرون رفت، من عرض کردم ای پسر رسول خدا اینک مأمون خواهد آمد و پدرت رضا علیه السلام را از ما مطالبه مىکند، ما باید چه کنیم؟
فرمود: ساکت باش اى ابا صلت، جنازه باز خواهد گشت، و هیچ پیامبرى در مشرق از دنیا نرود و وصى او در مغرب نمیرد مگر اینکه خداوند ارواح و اجساد آنان را جمع مینماید،
هنوز امام گفتارش را تمام نکرده بود که سقف شکافت و جنازه با تابوت فرود آمد، پس برخاست و جنازه را از تابوت بیرون آورد و در بستر خود قرار داد،
مانند اینکه غسل داده و کفن کرده نشده است، آنگاه به من گفت: اى ابا صلت برخیز و در را بروى مأمون باز کن، من برخاستم و در را گشودم که دیدم مأمون با غلامانش در خانه ایستاده است در حالتى که میگرید و محزون است،
داخل خانه شد، گریبانش را پاره کرد، لطمه بر روى خود میزد، و میگفت: اى سید من اى سرور من، مرگ تو من را به مصیبت انداخت،
سپس داخل اطاق شد و به بالین جنازه نشست، و گفت: مشغول تجهیز آن شوید، و امر کرد قبرى بکنند، و آن موضع را من کندم، همان چیزها که حضرت رضا علیه السلام فرموده بود ظاهر شد،
یکى از درباریان مأمون گفت: آیا نمیگوئى و باور ندارى او امام بود؟ گفت: آرى امام نخواهد بود مگر بر همه مردم مقدم باشد، و امر کرد سمت قبله قبرى برایش حفر کنند، گفتم:
به من امر کرده که به اندازه هفت پله حفر کنم، بعد در یک سمت قبر براى او محلى براى دفن بگشایم، مأمون گفت: هر چه ابو صلت میگوید:
که ایشان امر کرده است عمل کنید جز آن محل در کنار عمق قبر، بلکه قبر را معمولى بکنید و لحد بگذارید، و چون دید آب پیدا شد و ماهیان در آن نمایان شدند، و چیزهاى دیگرى که فرموده بود ظاهر گشت،
مأمون گفت: پیوسته حضرت رضا در زمان حیات خود عجائبى به ما نشان می داد، و حتى پس از مرگش نیز عجائبى از او می بینیم، یکى از وزرایش که با او بود گفت: آیا میدانى رضا علیه السلام از چه چیز به تو خبر میدهد؟
گفت: نه، گفت: بتو میفهماند که شما بنى عباس، دولت و شوکتتان با کثرت جمعیت و طول مدت سلطنت مانند این ماهیان هستید تا اینکه اجلتان برسد و مدتتان بسر آید و قدرتتان از دست برود، خداوند مردى را از ما بر شما مسلط کند که همه شما را به فنا بسپارد، اولین و آخرینتان را، مأمون گفت:
راست می گوید، آنگاه رو به من کرده گفت: ای ابا صلت آن کلامى را که گفتى و ماهیان بلعیده شدند براى من بگو و به من یاد بده، گفتم به خدا قسم الان فراموش کردم، من راست مىگفتم.
ولى او امر کرد من را به زندان ببرند و حضرت رضا علیه السلام را به خاک بسپارند. مدت یک سال در زندان بودم و بر من بسیار سخت مىگذشت،
شبى خوابم نبرد و بیدار ماندم و به دعا و زارى مشغول گشتم و در آن حال محمد و آل محمد- صلوات الله علیهم- را یاد میکردم و به حق آنان از خداوند، فرج میخواستم هنوز دعایم به اتمام نرسیده بود که ناگاه دیدم محمد بن على علیه السلام بر من وارد شده و فرمود:
اى ابا صلت سینهات تنگ شده است و حوصلهات تمام گشته؟ عرضکردم آرى به خدا سوگند. فرمود: برخیز و با من بیرون آى، آنگاه دست مبارکش را به زنجیرهائى که بر من بود، زده همه از من برداشته شد، و دست من را گرفت و از زندان بیرون آورد .
در حالى که پاسبانان و غلامان مرا نظاره میکردند ولى قدرت سخن گفتن نداشتند و من از در خارج شدم، پس از آن به من فرمود:
برو به امان خدا تو را به خدا سپردم بدان که تو هرگز با مأمون روبرو نمی شوى، و او هم تو را نخواهد یافت. ابو الصلت گفت: تاکنون مأمون به من دست نیافته است. [2]
2- توسل به استخوان بدن مطهر پیامبری از پیامبران
روایتی از امام عسکری علیه السلام مربوط به بودن استخوانهای جسد مطهر یکی از پیامبر در دست اهل کتابی نکاتی آمده است که خداوند به حرمت آن استخوانها بارانش را بر مردم فرو فرستاد : "
هَذَا رَجُلٌ مَرَّ بِقَبْرِ نَبِیٍّ مِنْ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ فَوَقَعَ فِی یَدِهِ هَذَا الْعَظْمُ وَ مَا کُشِفَ عَنْ عَظْمِ نَبِیٍّ إِلَّا هَطَلَتِ السَّمَاءُ بِالْمَطَر "[3]
على بن حسن بن سابور نقل کرده است: «در زمان امام حسن عسکری(ع)[4] قحطی سختی پیدا شد، به همین جهت خلیفه وقت[5] دستور داد که مردم از شهر بیرون روند و نماز استسقا (نماز باران) بخوانند.
پس مردم سه روز بیرون رفتند و دعا خواندند و نماز گزاردند، اما باران نیامد، در روز چهارم جاثلیق بزرگ مسیحیان به همراه تعدادی از مسیحیان و راهبان به صحرا رفتند تا برای نزول باران دعا کنند.
در میان اینان راهبى بود که چون دست به دعا برداشت، از آسمان باران بارید. مسیحیان، در روز دوم نیز بیرون رفتند و پس از دعای آن راهب، باران بارید. در نتیجه این واقعه، بسیاری از مردم دچار شک و تردید شده و تعجب کردند و حتی برخی به دین مسیحیت میل پیدا کردند.
خلیفه به نزد امام حسن عسکرى(ع) فرستاد در حالیکه او زندانی بود. او را بیرون آوردند و به او گفتند: به فریاد امت جدّت برس که بیم از هلاک آنها است. امام(ع) فرمود:
من فردا بیرون میروم و انشاء اللَّه شک را از میان مردم زایل میکنم. جاثلیق در روز سوم و در حالیکه راهبان با وى بودند، بیرون رفت.
امام حسن عسکرى(ع) نیز با تعدادی از اصحاب خود به بیرون رفتند، پس چون امام آن راهب را در حالی دید که دست خود را بلند کرده بود، دستور داد که دست راست آن راهب را باز گردانند و آنچه در میان دو انگشت او است، بیرون بیاورند.
از میان دست راهب، یک استخوان سیاهى را بیرون آوردند. آنحضرت استخوان را گرفت و به آن راهب فرمود: الآن دعا کن تا هوا ابری شود و باران ببارد. او دعا کرده و طلب باران نمود،
اما هوا گشوده شد و آفتاب نمایان گشت؛ خلیفه وقت به امام رو کرد و گفت: ای ابا محمد!(ابا محمد کنیه امام بوده است) این چه استخوانی است؟ فرمود: این مرد از قبر پیامبرى از پیامبران خدا، عبور میکرد.
و این استخوان را یافت و آنرا در دست گرفت. و «مَا کُشِفَ عَنْ عَظْمِ نَبِیٍّ إِلَّا هَطَلَتِ السَّمَاءُ بِالْمَطَر»؛ استخوان پیامبری نمایان نمیشود مگر اینکه از آسمان باران خواهد بارید».[6]
3- نهی از اشراف یا دین قبر پیامبر(ص)
در روایتی از رفتن بر فراز قبر پیامبر گرامی اسلام نهی شده است زیرا این عمل بی احترامی به پیامبر اسلامی است که جسد مطهرش در درون قبر قرار دارد :
کُنْتُ بِالْمَدِینَةِ وَ سَقْفُ اَلْمَسْجِدِ اَلَّذِی یُشْرِفُ عَلَى اَلْقَبْرِ قَدْ سَقَطَ وَ اَلْفَعَلَةُ یَصْعَدُونَ وَ یَنْزِلُونَ وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ فَقُلْتُ لِأَصْحَابِنَا مَنْ مِنْکُمْ لَهُ مَوْعِدٌ یَدْخُلُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ ع اَللَّیْلَةَ فَقَالَ مِهْرَانُ بْنُ أَبِی نَصْرٍ أَنَا وَ قَالَ إِسْمَاعِیلُ بْنُ عَمَّارٍ اَلصَّیْرَفِیُ أَنَا فَقُلْنَا لَهُمَا سَلاَهُ لَنَا عَنِ اَلصُّعُودِ لِنُشْرِفَ عَلَى قَبْرِ اَلنَّبِیِّ ص فَلَمَّا کَانَ مِنَ اَلْغَدِ لَقِینَاهُمَا فَاجْتَمَعْنَا جَمِیعاً فَقَالَ إِسْمَاعِیلُ قَدْ سَأَلْنَاهُ لَکُمْ عَمَّا ذَکَرْتُمْ فَقَالَ مَا أُحِبُّ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ أَنْ یَعْلُوَ فَوْقَهُ وَ لاَ آمَنُهُ أَنْ یَرَى شَیْئاً یَذْهَبُ مِنْهُ بَصَرُهُ أَوْ یَرَاهُ قَائِماً یُصَلِّی أَوْ یَرَاهُ مَعَ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ (ص)
چند نفر از اصحاب ما روایت کردهاند، از احمد بن محمد برقى، از جعفر بن مُثنّى خطیب که گفت: در مدینه بودم و قدرى از سقف مسجد پیغمبر که مُشرف بر قبر آن حضرت بود، فرود آمد، .
و کارکنان و بنّایان به جهت تعمیر بالا مىرفتند و فرود مىآمدند، و ما گروهى بودیم. پس، من به یاران خود گفتم که: کیست از شما که امشب او را وعده باشد که بر حضرت صادق علیه السلام داخل شود؟
باب در بیان مولد امیرالمؤمنین مهران بن ابى نصر گفت که: من. و اسماعیل بن عمّار صیرفى نیز گفت که: من. به ایشان گفتم که براى ما آن حضرت را سؤال کنید.
از بالا رفتن بام مسجد، یا غیر آن، از براى آنکه بر قبر پیغمبر صلى الله علیه و آله مشرف شویم. پس چون فردا شد، ایشان را ملاقات کردیم و همه به هم جمع شدیم، اسماعیل گفت که:
آن حضرت را براى شما سؤال نمودیم از آنچه ذکر کردید، در جواب فرمود که: «دوست نمىدارم از براى هیچیک از ایشان که در بالاى قبر بر آید، .
و از او ایمن نیستم که چیزى را ببیند که به جهت آن چشمش کور شود، یا آن حضرت را ایستاده ببیند که نماز مىکند، یا او را ببیند با بعضى از زنان خود صلى الله علیه و آله».[7]
4- دفن بدن مظهر حضرت یوسف توسط حضرت موسی
شاهد دیگر روایاتی است که می گوید حضرت موسی جسد و استخوانهای یوسف علیهما السلام را از قبرش در مصر به شام منتقل کرد یا حضرت نوح جسد و استخوانهای آدم علیهما السلام را به نجف منتقل کرد :
درمورد محل دفن حضرت یوسف شیخ طبرسی (رحمه الله علیه) درتفسیرخود نقل کرده است:
چون حضرت یوسف از دنیا رفت، او را در تابوتی از سنگ مرمر نهاده و میان رود نیل دفن کردند؛
و علتش این بود که چون آن حضرت از دنیا رفت، مردم مصر به نزاع برخاسته و هر دسته ای می خواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن کنند و از برکت آن پیکر مطهر بهره مند گردند،.
و سرانجام مصلحت دیدند جنازه را در رود نیل دفن کنند تا آب نیل از روی آن بگذرد و به همه شهر برسد تا مردم در این بهره یکسان باشند و برکت آن جنازه بطور مساوی به همه مردم برسد،
و این قبر تا زمان حضرت موسی (علیه السلام) هم چنان در رود نیل بود، تا وقتی که آن حضرت بیامد و او را از نیل بیرون آورد و به فلسطین برد. .[8]
مسعودی می گوید: «سبب این که حضرت موسی (علیه السلام) جنازۀ حضرت یوسف (علیه السلام) را از مصر منتقل کرد، آن بود که باران بر بنی اسرائیل نبارید.
پس خدای متعال به حضرت موسی وحی فرمود که جنازۀ یوسف (علیه السلام) را بیرون بیاور.» حضرت موسی از محل دفن حضرت یوسف پرسید،
و کسی از جای آن مطلع نبود، تا این که پیر زنی نابینا و زمین گیر از بنی اسرائیل را آوردند، و او گفت: من جای دفن یوسف را می دانم، ولی سه حاجت دارم که باید ازخدا بخواهی آن ها را برآورد تا آن جا را به تونشان دهم:
یکی آن که از این بیماری نجات یافته و بتوانم راه بروم،
دیگر آن که بینا شده و جوانی ام را بازگردد،
سوم این که خداوند جایم را در بهشت پیش تو قرار دهد.
خداوند به حضرت موسی وحی فرمود: سخنش را بپذیر که ما حاجت های او را برآوردیم. پیر زن محل دفن حضرت یوسف را نشان داد و حضرت موسی جنازه را بیرون آورد و به فلسطین منتقل ساخت. .[9]
اما در برخی منابع دلیل انتقال جنازه حضرت یوسف اینگونه ذکر شده است:
اما در برخی منابع دلیل انتقال جنازه حضرت یوسف (علیه السلام) این گونه ذکر شده است: مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (هرگاه می خواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم می کردند)
" فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى أَنْ أَخْرِجْ عِظَامَ یُوسُفَ ع مِنْ مِصْر _ فَاسْتَخْرَجَ تَابُوتاً فِیهِ عِظَامُ آدَمَ فَحَمَلَهُ فِی جَوْفِ السَّفِینَة ".[10]
به حضرت موسی (علیه السلام) وحی شد که استخوان های یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد.
جنازه حضرت یوسف (علیه السلام) را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت موسی (علیه السلام) می خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود.
در این هنگام جنازه را از قبر در آورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به وصیت حضرت یوسف عمل شده باشد. موسی (علیه السلام) پرسید که چه کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟
گفتند: پیر زنی آگاهی دارد. آن حضرت دستور داد که آن پیر زن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسی (علیه السلام) به او فرمود: «آیا قبر یوسف را می شناسی؟» پیرزن عرض کرد: آری. حضرت موسی (علیه السلام) فرمود: ما را به آن اطّلاع بده. او گفت:
اطلاع نمی دهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوری: اول: این که پاهایم را درست کنی؛ دوم: این که از پیری برگردم و جوان شوم؛ سوم: آن که چشمم را بینا کنی؛ چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببری.
این مطلب بر موسی (علیه السلام) بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی (علیه السلام) وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیر زن برآورده شد. آن گاه او مکان قبر یوسف (علیه السلام) را نشان داد.
حضرت موسی در میان رود نیل جنازه یوسف (علیه السلام) را که در میان تابوتی از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آن گاه ماه طلوع کرد. از این رو، اهل کتاب، مرده های خود را به شام حمل کرده و در آن جا دفن می کنند. .[11]
آن چه از مطالب فوق استفاده می شود این است که ظاهراً دلیل اصلی این انتقال وصیت خود حضرت یوسف بوده است که وصیت کرده بود بعد از مرگ در فلسطین در کنار قبور خاندان خود دفن شود
5- سالم بودن قبر امام حسین علیه السلام در قبر
شاهد دیگر حدیثی است که می گوید در زمان متوکل , قبر مطهر امام حسین علیه السلام را نبش کردند و جسد مطهر حضرت را سالم در قبر یافتند :
أَخْبَرَنَا ابْنُ خُشَیْشٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ الثَّقَفِیُّ الْکَاتِبُ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ النَّوْفَلِیُّ، عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ بْنِ أَبِی عُبَیْدَةَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ بْنِ یَاسِرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ الدِّیزَجِ، قَالَ: بَعَثَنِی الْمُتَوَکِّلُ إِلَى کَرْبَلَاءَ لِتَغْیِیرِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، وَ کَتَبَ مَعِی إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ الْقَاضِی: أُعْلِمُکَ أَنِّی قَدْ بَعَثْتُ إِبْرَاهِیمَ الدِّیزَجِ إِلَى کَرْبَلَاءَ لِنَبْشِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ، فَإِذَا قَرَأْتَ کِتَابِی فَقِفْ عَلَى الْأَمْرِ حَتَّى تَعْرِفَ فَعَلَ أَوْ لَمْ یَفْعَلْ.
قَالَ الدِّیزَجُ: فَعَرَّفَنِی جَعْفَرُ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ مَا کَتَبَ بِهِ إِلَیْهِ، فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَنِی بِهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ ثُمَّ أَتَیْتُهُ، فَقَالَ لِی: مَا صَنَعْتَ فَقُلْتُ: قَدْ فَعَلْتُ مَا أَمَرْتَ بِهِ، فَلَمْ أَرَ شَیْئاً وَ لَمْ أَجِدْ شَیْئاً. فَقَالَ لِی: أَ فَلَا عَمَّقْتَهُ قُلْتُ: قَدْ فَعَلْتُ وَ مَا رَأَیْتُ، فَکَتَبَ إِلَى السُّلْطَانِ: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ الدِّیزَجِ قَدْ نَبَشَ فَلَمْ یَجِدْ شَیْئاً وَ أَمَرْتُهُ فَمَخَرَهُ بِالْمَاءِ وَ کَرَبَهُ بِالْبَقَرِ.
قَالَ أَبُو عَلِیٍّ الْعَمَّارِیُّ: فَحَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ الدِّیزَجِ، وَ سَأَلْتُهُ عَنْ صُورَةِ الْأَمْرِ، فَقَالَ لِی: أَتَیْتُ فِی خَاصَّةِ غِلْمَانِی فَقَطْ، وَ إِنِّی نَبَشْتُ فَوَجَدْتُ بَارِیَةً جَدِیدَةً وَ عَلَیْهَا بَدَنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ وَجَدْتُ مِنْهُ رَائِحَةَ الْمِسْکِ، فَتَرَکْتُ الْبَارِیَّةِ عَلَى حَالَتِهَا وَ بَدَنَ الْحُسَیْنِ عَلَى الْبَارِیَّةِ، وَ أَمَرْتُ بِطَرْحِ التُّرَابِ عَلَیْهِ، وَ أَطْلَقْتُ عَلَیْهِ الْمَاءَ، وَ أَمَرْتُ بِالْبَقَرِ لِتَمْخَرَهُ وَ تَحْرِثَهُ فَلَمْ تَطَأْهُ الْبَقَرُ، وَ کَانَتْ إِذَا جَاءَتْ إِلَى الْمَوْضِعِ رَجَعَتْ عَنْهُ، فَحَلَفْتُ لِغِلْمَانِی بِاللَّهِ وَ بِالْأَیْمَانِ الْمُغَلَّظَةِ لَئِنْ ذَکَرَ أَحَدٌ هَذَا لَأَقْتُلَنَّهُ.
بن خوشیش به ما گفت از محمد بن عبدالله گفت: احمد بن عبدالله بن محمد بن عمار ثقفی نویسنده به ما گفت، گفت: علی بن محمد بن سلیمان نوفلی از ابوی را به ما بگو. علی الحسین بن محمد بن مسلمه بن ابی عبیده بن محمد بن عمار بن یاسر گفت:
ابراهیم دیزج به من گفت، گفت: متوکل مرا به کربلا فرستاد تا قبر حسین (علیه السلام) را عوض کنم. و با من به جعفر بن محمد بن عمار القاضی نوشت:
به تو خبر می دهم که ابراهیم دیزیج را برای کندن قبر حسین به کربلا فرستادم، پس اگر کتاب مرا می خوانی. بایستید موضوع تا زمانی است که بدانید او این کار را کرده است یا نه.
دیزج گفت: جعفر بن محمد بن عمار مرا از آنچه به او نوشته بود آگاه کرد، پس آنچه را که جعفر بن محمد بن عمار به من گفت انجام دادم، سپس نزد او آمدم و او به من گفت:
چه کردی گفتم: آنچه را که دستور داده بودی انجام دادم ولی چیزی ندیدم و چیزی نیافتم. پس به من گفت: نه، پس در آن فرو رفتم، گفتم: چنین کردم و ندیدم، پس به سلطان نوشت: ابراهیم دیزیج جستجو کرد و چیزی نیافت، به او دستور دادم که آن را حفر کنید و آن را پیدا کنید.
ابوعلی العماری گفت: ابراهیم الدین دیزج با من صحبت کرد و من از او تصویر ماجرا را پرسیدم و او به من گفت: من فقط در میان بندگانم آمدم و پادگان جدیدی را با آن حفر کردم.
جنازه حسین بن علی بر آن بود و مشک را از آن بوییدم، پس از پادگان بیرون رفتم و بدن حسین را همانگونه که بود، و دستور دادم خاک بر آن افکندند و آب بر آن ریختم..
و به گاوها دستور دادم که آن را شخم بزنند و آن را شخم بزنند، ولی گاوها آن را زیر پا نگذاشتند، و این بود که وقتی به آن مکان رسید، از آنجا برگشت، .
سپس بندگانم را به خدا و به شدت قسم دادم. سوگند یاد می کند: "اگر کسی این را بیان کند، او را خواهم کشت." [12]
6- احادیث رجعت ائمه علیهم السلام و بیرون آمدن از قبرها
شاهد دیگر احادیث مربوط به قیامت و رجعت است که نشان می دهد جسد مطهر ائمه علیهم السلام در قبورشان است ,
به عنوان مثال در مورد رجعت روایتی است که می گوید امام حسین علیه السلام از قبرش خارج می شود و خاک ها را از سر مبارکش کنار می زند : " وَ أَوَّلُ مَنْ یَنْفُضُ عَنْ رَأْسِهِ التُّرَابَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِی "[13]
«در قرآن 18 آیه صریح در باب رجعت هست»[14] و از جمله این آیات، آیات ششم و هفتم از سوره مبارکه نازعات می باشد:
یوم ترجف الراجفة تتبعها الرادفة.در آن روز که زلزله های وحشتناک همه چیز را به لرزه درمی آورند و به دنبال آن حادثه دومین رخ می دهد.
این دو آیه شریفه اشاراتی دارند به حوادثی که قبل از وقوع قیامت و رستاخیز روی می دهند که از جمله آنها زلزله ای وحشتناک است که همه چیز را درهم ریخته و نظام جهان را دگرگون می سازد.
حضرت امام جعفر صادق(ع) در تأویل این آیه شریفه فرموده اند:لرزاننده حسین بن علی(ع) و حادثه دومین، علی بن ابی طالب(ع) است.
نخستین فردی که (در رجعت) قبر او شکافته شده (و از آن بیرون می آید) و خاک را از سر می زداید، حسین بن علی(ع) است. [15]
و نیز در این زمینه باید به آیه 6 از سوره مبارکه اسراء اشاره کرد، که خداوند عزیز در این آیه می فرماید:ثمّ رددنالکم الکرّة علیهم و أمددناکم بأموال و بنین و جعلناکم اکثر نفیرا.
آنگاه شما را روبه روی آنها قرار داده و بر آنها غلبه دهیم و به مال و فرزندان نیرومند، مدد بخشیم و عده جنگجویان شما را بسیار گردانیم.
این آیه شریفه نیز طبق روایتی که از امام جعفر صادق(ع) وارد گردیده، به موضوع رجعت امام حسین(ع) اشاره دارد؛ چرا که آن حضرت فرمود:
اول کسی که به دنیا برمی گردد؛ حضرت امام حسین(ع) و اصحاب او و یزید و اصحاب او خواهند بود. پس همه ایشان را بکشد مثل آنکه ایشان کشته اند چنانچه حق تعالی فرموده است: «ثم رددنا لکم...» [16]
قطب راوندی و دیگران از جابر ازامام محمد باقر(ع)، روایت کرده است که حضرت امام حسین(ع) در صحرای کربلا، پیش از شهادت فرمودند:
اول کسی که زمین شکافته می شود و از زمین بیرون می آید من خواهم بود و بیرون آمدن من موافق می افتد با بیرون آمدن امیرالمؤمنین و قیام قائم ما... [17]
7- جسد مطهر حضرت نوح و آدم در کنار قبر حضرت علی(ع)
شاهد دیگر احادیثی است که می گوید استخوانهای جسد مطهر نوح و آدم در کنار جسم مبارک علی علیهم السلام در نجف دفن هستند و شایسته است که انسان هر سه را با هم زیارت کند :
" فَاعْلَمْ أَنَّکَ زَائِرٌ عِظَامَ آدَمَ وَ بَدَنَ نُوحٍ وَ جِسْمَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع " [18]
در مورد محل دفن حضرت آدم(ع) نقلهای تاریخی و روایات مختلفی وجود دارد. بسیاری از روایات محل دفن آنحضرت را حرم خداوند (شهر مکه و مناطق مشخص پیرامون) بیان کردند.[19]
اما روایات دیگر محل دفن حضرت آدم(ع) را شهر نجف و با محل دفن حضرت علی(ع) یکی میدانند.[20] اما همانگونه که در برخی روایات بیان شده است تعارضی بین روایات نیست؛
زیرا در همین روایتی که محل دفن حضرت آدم کوفه(نجف) بیان شده است، راوی از امام میپرسد: معروف این است که آدم در حرم خدا دفن شده است [چگونه میفرمایید در نجف است؟]
امام در جواب میفرماید: «در جریان طوفان نوح، تابوت حضرت آدم(ع) نمایان شد و حضرت نوح(ع) تابوت آدم(ع) را همراه خود به کوفه آورد و در آنجا دفن کرد».[21]
روایتی نیز بدین مضمون وجود دارد که: قبر امام علی(ع) در نجف مابین سینه و سر حضرت نوح(ع) از طرف قبله است.[22]
8 - بدن های برزخی همان بدن های دنیوی هستند.
اگر کسی قائل باشد بدن های برزخی با بدن های دنیوی فرق دارد با همه ی این اوصاف پاسخ این است که ائمه(علیهم السلام) با بدنهایشان در عالم برزخ حیات دارند،
قطعا این بدن هم از سنخ همان عالَم برزخ است، یعنی بدن برزخی است، و اینکه می فرمایند با همان بدن احتمال دارد منظورشان این است که به لحاظ صورت همان بدن است، همان طور که در روایات به این مسئله اشاره شده است:
«فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ صَیَّرَ تِلْکَ الرُّوحَ إِلَى الْجَنَّةِ فِی صُورَةٍ کَصُورَتِهِ فَیَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُون»؛ پس هنگامی که خدا روح مومن را قبض نمود آن را در صورتی مانند صورت دنیایی اش به بهشت در می آورد پس از نعمت های آن می خورد و می آشامد. [23]
9- ثواب رفتن به زیارت کنار قبور دلیل بر بود ن جسم مطهر است.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ـ در پاسخ به حسن بن على علیه السلام که عرض کرد : پدر جان! پاداش کسى که شما را زیارت کند چیست؟ ـ فرمود :
یا بُنَیَّ ، مَن زارَنی حَیّا و مَیّتا أو زارَ أباکَ أو زارَ أخاکَ أو زارَکَ کانَ حَقّا عَلَیَّ أن أزُورَهُ یَومَ القِیامَةِ فَاُخَلِّصَهُ مِن ذُنوبِهِ .
پسرکم ! هر که زنده و مرده مرا یا پدر تو یا برادرت و یا خودت را زیارت کند ، بر من است که در روز قیامت دیدارش کنم و او را از گناهانش نجات دهم [24]
نکته دیگر اینکه خود توجه به قبور ایشان، و تأکید بر پیمودن مسیر تا حضور در کناره مقبره آن بزرگواران خود موید دیگری است که این بدن های مطهر در قبور هستند، وگرنه آن زمین که موضوعیت ندارد!
این که مثلا یک امام را برده اند در نقطه خاص دفن کرده اند و بعد از سه روز آن نقطه رفته است دیگر آن نقطه چه ارجحیتی دارد؟ حتی اگر می گفتند خانه ای که در آن ساکن بودند را زیارت کنید ارجح بود چرا که سال ها مأمن و مسکن آنها بوده است.
بنابراین اگر قرار بود این قبرها فقط برای چند روز میهمان این بدن ها باشند، این همه تأکید بر حضور در کنار آن قبور، و حتی خوادن زیارت به سمت آنها، و تبرک جستن به آن موضوعیتی نمی داشت.
نتیجه:
بنابراین از این احادیث متعدد به وضوح استفاده می شود که جسد مطهر امامان علیهم السلام در قبورشان قرار داد .
احادیثی که می گوید جسد مطهر به آسمان برده می شود از روی تقیه صادر شده است تا جلوی اقدام خوارج و دشمنان اهلبیت علیهم السلام گرفته شود.
که مبادا بروند و نبش قبور ائمه ع را کنند و جنازه امامان علیهم السلام را خارج کرده و مورد بی احترامی قرار دهند .
از طرفی روایاتی که اشاره دارند به اینکه جسد مطهر امامان علیهم السلام به آسمان برده می شود , در این مورد هم هیچ اشکالی وجود ندارد.
زیرا طبق روایات اولا اجساد به زمین بر می گردند از طرفی روایات تاکید دارند بر اینکه باز هم ما مامور به زیارت قبورشان هستم .
زیرا امامان (ع) به مکان دفنشان احاطه دارند و صدای ما را در کنار محل دفنشان مستقیما می شنوند و ما را می بییند و می شناسند.
پی نوشت:
1.وسائل الشیعة، ج14، ص: 323
2.ابن بابویه، محمد بن على، عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج۲ ، ص۲۴۲، نشر جهان، تهران، چاپ: اول، ۱۳۷۸ق. امالی صدوق ص 663
3.الخرائج و الجرائح ج 1 ص 442 _ کشف الغمه ج 2 ص 429.
4. در روایت این تعبیر آمده است: «فی زمن الحسن الأخیر».
5. اگر چه در برخی از روایات نام متوکل ذکر شده است ولی به نظر میرسد منظور از خلیفه، فرزند متوکل باشد نه خود متوکل؛ زیرا متوکل در زمان امام حسن عسکری(ع) نبوده است؛ به همین جهت برخی از مصصحان اسم فرزند متوکل را ذکر کردهاند؛ قطب الدین راوندی، سعید بن عبد اللّٰه، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 441(متن و پاورقی)، مؤسسه امام مهدی (عج)، قم، چاپ اول، 1409ق. البته برخی از منابع نیز تعبیر به «الخلیفة» دارند؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 50، ص 270 – 271، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
6.الخرائج و الجرائح ج 1 ص 442 _ کشف الغمه ج 2 ص 429
7.محمدعلى اردکانى, تحفة الأولیاء( ترجمه أصول کافى) - جلد ۲, ۵۵۹، الکافی ج 1 ص 452
8. تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 266.
9. تاریخ انبیاء، سید هاشم رسولی محلاتی، ص324، به نقل از «اثبات الوصیة»، ص 38.
10. الخصال ج 1 ص 205 _ کامل الزیارات ص 38
11. علل الشرایع، ص 107؛ بحارالانوار، ج 13، ص 127.
12. نام کتاب : الأمالی - ط دار الثقافة نویسنده : الشیخ الطوسی جلد : 1 صفحه : 326
13..مختصر البصائر ص 492 _ تاویل الآیات ص 737.
14 .حسین عمادزاده، منتقم حقیقی، ص481.
15 .عباس عزیزی، فضائل و سیره امام حسین(ع) در کلام بزرگان، ص69.
16 .حق الیقین ج2، ص12.
17.علامه مجلسی، حق الیقین، ج2، ص7.
18.تهذیب الاحکام ج 6 ص 23 _ کامل الزیارات ص 38
19. «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: صَلَّى فِی مَسْجِدِ الْخَیْفِ سَبْعُمِائَةِ نَبِیٍّ وَ إِنَ مَا بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ لَمَشْحُونٌ مِنْ قُبُورِ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِنَّ آدَمَ لَفِی حَرَمِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ». کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، ج 4، ص 214، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
20. طوسى، محمد بن حسن، تهذیب الأحکام، ج 6، ص 23، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407ق. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: پاسخ 8427(قبر حضرت آدم و نوح در نجف)
21. همان.
22. «قَبْرُ عَلِیٍّ(ع) فِی الْغَرِیِّ مَا بَیْنَ صَدْرِ نُوحٍ وَ مَفْرِقِ رَأْسِهِ مِمَّا یَلِی الْقِبْلَة». مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوارالجامعة، ج 97، ص 250، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
23.الامالی طوسی، ص419.
24. علل الشرائع : ۴۶۰/۵ .
منابع:
https://www.islamquest.net/fa/archive/question/ar22098
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4227/4350/31802
https://www.islamquest.net/fa/archive/question/ar21997
https://www.alketab.org/روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۲۴
http://www.porsemanequran.com/content
https://www.infors.ir/miracles/9325.html
https://hawzah.net/fa/Hadith/View/1818
https://ahlolbait.com/content/4752/
https://www.soalcity.ir/node/3508
http://ipasookh.ir/question
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}